پارت ۲۰ . پایان فصل اول
+: دخترجادوگر اون
-: اون کیه بگو آی
+:اون.هایونِ (انقدر راهنمایی دادم ولی آخرش فقط ۳ نفر درست گفتن هعیی 🚶🏻♀️🤦🏻♀️ )
بلافاصله ازش جدا شدم و دستم و روی صورتم گذاشتم که داغ شده بود
ولی خوب بود نسوخته بود
-:یعنی من دختر جادوگر و کشتم
اگه واقعا اون دخترِ جادوگر باشه چی
من اون و کشتم و مطمئنم جادوگر اگه بفهمه حتی روحم و هم زنده نمیزاره
+:ار.ه الا.ن چی کار میخوای بکنی
-: نمیدونم واقعا نمیدونم
+:بهتره الان بهش فکر نکنیم بیا بریم بخوابیم ساعت ۴ صبح شد
-: باشه
از آشپزخونه بیرون رفت که منم پشت سرش از آشپزخونه بیرون اومدم
خودش رفت داخل یکی از اتاقا
منم رفتم داخل اتاقم
خودم و روی تخت انداختم و پیراهنی که تنم بود و درآوردم و گوشه ی انداختم
دستی به موهام کشیدم و به سقف اتاق نگاه میکردم
اگه جادوگر بفهمه چی میشه یعنی
نفس عمیقی کشیدم و روی پهلوی راستم خوابیدم دستم و زیر سرم گذاشتم و سعی کردم بخوابم
ولی مگه میشد
نمیدونم چند ساعت شده بود که توی این حالت بودم و داشتم فکر میکردم
ولی وقتی به ساعت نگاه کردم ساعت ۷ شده بود
از روی تخت بلند شدم و آبی به دست و صورتم زدم
بهتره یه دوش بگیرم تا یکم از خستگیم کم بشه
حوله ام و برداشتم و با برداشتم لباسام به سمت حموم رفتم
شیر آب و باز کردم و بعد از تنظیم کردن دمای آب زیر دوش رفتم
بعد از نیم ساعت از حموم بیرون اومدم و همون جوری که موهام و خشک میکردم به سمت آشپزخونه رفتم و برای خودم آب ریختم و یه نفس همه ی آب و سرکشیدم
لیوان و سرجاش گذاشتم و از آشپزخونه بیرون اومدم که احساس کردم خاک زیر پام داره تکون میخوره
نکنه این این قدرت جادوگره فقط جادوگر میتونه همچین کاری کنه
پس فهمیده که دخترش و من کشتم که اومده
زود به سمت اتاقی که ا.ت توش بود رفتم که دیدم داره موهاش و خشک میکنه
-:زود با.ش ب.ا.ید بر.ی از. اینجا
+: چرا چی شده
-:جادوگر.اون.فهم.یده
زود بدون توجه به اینکه دستم بسوزه دستش و گرفتم و به سمت در ورودی خونه رفتم
-: زو.د .باش از اینجا دور شو نباید اینجا باشی
+:ولی تو چی
-: من نمیتونم از این خونه برم بیرون
+:من نمیرم
-: باید بری
خواستم دستش و ول کنم و به سمت بیرون هولش بدم تا بره
ولی یهو زمین بالا پایین شد و باعث شد هر دوتامون روی زمین بیوفتیم
دستم و روی زمین گذاشتم تا بلند بشم که ..او.ن..جادوگر بود
اهورا : شما دوتا دختر منو کشتید باید مجازات بشید (خش دار و بلند)
صداش به صورت جیغ بود و خیلی بلند بود به طوری که احساس میکردم گوشام داره کنده میشه
-:من.من دخترت و کشتم با ا.ت کاری نداشته باش
اهورا : هه پس روح خودت و میخوای فدا کنی ولی برعکس اون چیزی که میگی میشه
دستم و روی گوشام گذاشتم صداش خیلی بلند بو ترسناک بود
که صدای داد ا.ت بلند شد
+:آی نه نه بس کن (بلند)
صورتش و تمام بدنش قرمز شده بود و از درد ناله میکرد
-: نه نه ولش کن کاری با اون داشته باش
اهورا : باید تقاص کاری که کردی و با درد کشیدن کسی که دوست داری پس بدی
بعد از گفتن حرفش ناپدید شد و همه چی به حالت اول برگشت
به ا.ت نزدیک شدم
صورتش خیلی قرمز شده بود و معلوم بود داره خفه میشه
توی بغلم گرفتمش و توجهی به سوختن بدنم نکردم
+: و...لم...آی ک.ن الان...خو..دتم..می..سوزی و ...می.میری
-: برام مه..م آخ نیست
+:نک...ن
-:دو...ست دارم
+:اخخخ من...م
بعد از گرفتن آخرین حرفش چشماش بسته شد و منم محکم تر بغلش کردم
با اینکه داشتم میسوختم ولی
مردن توی بغلشم آرامش داشت
آرامشی که با بسته شدنم چشمام و احساس مردن بیشتر میشد....!
پایان فصل اول
-: اون کیه بگو آی
+:اون.هایونِ (انقدر راهنمایی دادم ولی آخرش فقط ۳ نفر درست گفتن هعیی 🚶🏻♀️🤦🏻♀️ )
بلافاصله ازش جدا شدم و دستم و روی صورتم گذاشتم که داغ شده بود
ولی خوب بود نسوخته بود
-:یعنی من دختر جادوگر و کشتم
اگه واقعا اون دخترِ جادوگر باشه چی
من اون و کشتم و مطمئنم جادوگر اگه بفهمه حتی روحم و هم زنده نمیزاره
+:ار.ه الا.ن چی کار میخوای بکنی
-: نمیدونم واقعا نمیدونم
+:بهتره الان بهش فکر نکنیم بیا بریم بخوابیم ساعت ۴ صبح شد
-: باشه
از آشپزخونه بیرون رفت که منم پشت سرش از آشپزخونه بیرون اومدم
خودش رفت داخل یکی از اتاقا
منم رفتم داخل اتاقم
خودم و روی تخت انداختم و پیراهنی که تنم بود و درآوردم و گوشه ی انداختم
دستی به موهام کشیدم و به سقف اتاق نگاه میکردم
اگه جادوگر بفهمه چی میشه یعنی
نفس عمیقی کشیدم و روی پهلوی راستم خوابیدم دستم و زیر سرم گذاشتم و سعی کردم بخوابم
ولی مگه میشد
نمیدونم چند ساعت شده بود که توی این حالت بودم و داشتم فکر میکردم
ولی وقتی به ساعت نگاه کردم ساعت ۷ شده بود
از روی تخت بلند شدم و آبی به دست و صورتم زدم
بهتره یه دوش بگیرم تا یکم از خستگیم کم بشه
حوله ام و برداشتم و با برداشتم لباسام به سمت حموم رفتم
شیر آب و باز کردم و بعد از تنظیم کردن دمای آب زیر دوش رفتم
بعد از نیم ساعت از حموم بیرون اومدم و همون جوری که موهام و خشک میکردم به سمت آشپزخونه رفتم و برای خودم آب ریختم و یه نفس همه ی آب و سرکشیدم
لیوان و سرجاش گذاشتم و از آشپزخونه بیرون اومدم که احساس کردم خاک زیر پام داره تکون میخوره
نکنه این این قدرت جادوگره فقط جادوگر میتونه همچین کاری کنه
پس فهمیده که دخترش و من کشتم که اومده
زود به سمت اتاقی که ا.ت توش بود رفتم که دیدم داره موهاش و خشک میکنه
-:زود با.ش ب.ا.ید بر.ی از. اینجا
+: چرا چی شده
-:جادوگر.اون.فهم.یده
زود بدون توجه به اینکه دستم بسوزه دستش و گرفتم و به سمت در ورودی خونه رفتم
-: زو.د .باش از اینجا دور شو نباید اینجا باشی
+:ولی تو چی
-: من نمیتونم از این خونه برم بیرون
+:من نمیرم
-: باید بری
خواستم دستش و ول کنم و به سمت بیرون هولش بدم تا بره
ولی یهو زمین بالا پایین شد و باعث شد هر دوتامون روی زمین بیوفتیم
دستم و روی زمین گذاشتم تا بلند بشم که ..او.ن..جادوگر بود
اهورا : شما دوتا دختر منو کشتید باید مجازات بشید (خش دار و بلند)
صداش به صورت جیغ بود و خیلی بلند بود به طوری که احساس میکردم گوشام داره کنده میشه
-:من.من دخترت و کشتم با ا.ت کاری نداشته باش
اهورا : هه پس روح خودت و میخوای فدا کنی ولی برعکس اون چیزی که میگی میشه
دستم و روی گوشام گذاشتم صداش خیلی بلند بو ترسناک بود
که صدای داد ا.ت بلند شد
+:آی نه نه بس کن (بلند)
صورتش و تمام بدنش قرمز شده بود و از درد ناله میکرد
-: نه نه ولش کن کاری با اون داشته باش
اهورا : باید تقاص کاری که کردی و با درد کشیدن کسی که دوست داری پس بدی
بعد از گفتن حرفش ناپدید شد و همه چی به حالت اول برگشت
به ا.ت نزدیک شدم
صورتش خیلی قرمز شده بود و معلوم بود داره خفه میشه
توی بغلم گرفتمش و توجهی به سوختن بدنم نکردم
+: و...لم...آی ک.ن الان...خو..دتم..می..سوزی و ...می.میری
-: برام مه..م آخ نیست
+:نک...ن
-:دو...ست دارم
+:اخخخ من...م
بعد از گرفتن آخرین حرفش چشماش بسته شد و منم محکم تر بغلش کردم
با اینکه داشتم میسوختم ولی
مردن توی بغلشم آرامش داشت
آرامشی که با بسته شدنم چشمام و احساس مردن بیشتر میشد....!
پایان فصل اول
- ۳۱.۹k
- ۲۴ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط